منم به نکهت خشکی ز بوستان قانع


ز وصل گل به خس و خار آشیان قانع

درون خانه شکارش آماده است


کسی که گشت به خمیازه چون کمان قانع

زبان دراز بود، هرکه همچو تیغ شود


به خون ز نعمت الوان این جهان قانع

چرا طفیلی زاغ سیاه کاسه شود؟


کسی که همچو هما شد به استخوان قانع

به سیم ، دامن یوسف ز دست نتوان داد


ازان جهان نتوان شد به این جهان قانع

همیشه بر لب بام خطر بود درخواب


ز صدر هرکه نگردد به آستان قانع

ز آب خضر حیات ابد تمنا کن


مشو ز تیغ شهادت به نیم جان قانع

شود خزینه اسرار سینه اش صائب


کسی که شد به لب خامش ازبیان قانع